برگهايي از زندگي ولايي يک ولي بصير

ساخت وبلاگ

رواياتي زيبا از زندگي ولايي يک ولي بصير






برگ هايى برگزيده از زندگانى رهبر انقلاب 
يكم؛ سال 70 كه رفته بوديم قم؛ در كتابخانه فيضيه آقا ديداري با جمعي از طلبه هاي جانباز داشتند. بعد كه آمدند براي نماز و ناهار و در اتاق استراحت مي كردند، مرا صدا زدند. رفتم و ديدم يك نامه هفت-هشت صفحه اي كه باخط ريز نوشته شده بود دستشان است و دارند مي خوانند.
- اين نامه را يكي از اين جانبازها به من داد؛ مفصل نوشته اما شيرين است. همه اش را كه خواندم مي دهم به شما رسيدگي كنيد. در اين نامه، از دفتر ما گرفته تا بقيه، همه را زير سوال برده، هيچ كسي را مصون نگذاشته و خيلي چيزها گفته است! حتما بخوانيد و رسيدگي كنيد.
«كسي كه نامه به اينجا مي دهد، حتماً همه جاها رفته و نااميد شده است، آخرين جا اينجا است، به ما پناه آورده، لذا بررسي كنيد. اگر واقعاً راهي دارد كه به او كمك بشود، انجام بدهيد اگر نه، با او تماس بگيريد يا برايش بنويسيد اين چيزي كه شما مي خواهيد، در خواستي كه شما داريد، در حد مقدورات و امكانات ما نيست. او بايد بداند كه نامه اش به دفتر رهبري آمده، خوانده شده و پاسخي، ولو پاسخ «نه» به او داده شود.»
در مورد نامه ها خيلي حساسيت دارند و چه آنها كه به دست خودشان مي رسد و چه آنها كه براي دفتر مي آورند. معتقدند حتما بايد به همه شان جواب داده شود.
دوم؛ يك عباي خيلي شيك هديه آورده بودند، آقا عبا را به ما داد و گفت اين عبا را براي من آورده اند... من كه عباي چند ده هزار توماني روي دوشم نمي اندازم ولي اگر بدهم به يك نفر، خود او عادت مي كند كه لباس هاي آن چناني بپوشد. اين عبا را بفروشيد و تبديل به سه چهار عبا كنيد و بدهيد به چند نفر. به يك نفر ندهيد.
همين كار را كرديم و از يك عبا، چهار نفر صاحب عبا شدند!
سوم؛ شهيد سيد محمد باقر حكيم خدمت حضرت آقا بود. مي خواست برود نجف. بعد از سقوط صدام و اين قضايا...
- شما الان به كشوري وارد مي شويد كه تحت اشغال آمريكا است و آمريكا آنجا را اشغال كرده و در آنجا مسلط است. مبادا از آمريكا بترسيد. مبادا اين نظام استكباري و اين زور و آن اسلحه و مهمات و آن برج و بارو كه آمريكايي ها آنجا درست كرده اند، شما را مرعوب كند. آمريكايي ها حقيرند و بايد هم از اينجا بيرون بروند. شما با اين روحيه برويد.
مرحوم حكيم گفت: من از اين اطمينان خاطر، از اين اعتماد به نفس، ازاين نفس آرام شما تعجب مي كنم. آمريكا الان در همسايگي شماست و مرتب شاخ و شانه مي كشد، مرتب چنگ و دندان نشان مي دهد و شما اين طور آرام هستيد و به ما هم توصيه مي كنيد كه مرعوب نشويم؛ اين براي من خيلي جالب است. آقا لبخندي زندند و ...
- مي داني اين حالت براي چيست؟ ما روي خدا حساب باز كرده ايم. ما به خدا اطمينان و اعتماد داريم. اين طور نيست كه ما ندانيم آمريكا كيست و چيست. چنگ و دندان آمريكا را هم هر روز داريم مي بينيم. وحشي بودن آنها را هم مي فهميم؛ اما ما به خدا اعتماد كرديم، روي خدا حساب كرديم و دل در گرو خدا قرار داده ايم.
چهارم؛ رفته بوديم استان مازندران. يك منطقه محرومي دارد اين استان به نام «ارس مالخوست» براي بازديد از مدارس كه وارد شديم. ديديم همه ميز و صندلي ها نو است. آقا كمي توي كلاس ها گشت زدند و بعد توي يكي از كلاس ها كنار پسر بچه اي خم شدند و پرسيدند: آقاجان! اين ميز و صندلي ها رو كي براي شما آورده اند؟
پسرك با ذوق و شوق گفت: همين ديروز آوردن!
آقا با خشم به همراهان و مسئول مربوطه نگاه كردند و ...
- چه ضرورتي دارد به خاطر مسئوليني كه نسبت به مشكلات واقفند، صحنه سازي كنيد!
آن روز سفر، كلا براي همه تلخ شد.
پنجم؛ چند روز بعد از خواستگاري خانواده ايشان از دخترم، كار پيش آمد و خدمت آقا رسيديم.
- آقاي دكتر! اگر خدا بخواهد با هم خويشاوند مي شويم!
- چطور؟
- خب آقا مجتبي و دختر خانم شما ظاهراً يكديگر را پسنديده اند و در گفتگو به نتيجه رسيده اند، حالا نظر شما چيست؟
- اختيار ما هم دست شماست!
- ببينيد! شما و همسرتان استاد دانشگاه هستيد و زندگي تان با زندگي ما متفاوت است. تمام زندگي ما غير از كتاب هايم، يك وانت لوازم كهنه است.
خانه ما هم دو اتاق اندروني دارد و يك اتاق بيروني كه مسئولان مي آيند و با من ديدار مي كنند. من پولي براي خريد خانه ندارم يك خانه اجاره كرديم. يك طبقه اش براي آقا مصطفي و يك طبقه هم آقا مجتبي. ما زندگي معمولي داريم و شما زندگي خوبي داريد، مثل ما زندگي نكرديد، آيا دختر شما حاضر است با اين وجود با پسر من زندگي كند؟
عين اين جملات دقيق و ظريف را به دخترم گفتم، با روي باز استقبال كرد.
ششم؛ همه تعجب كرده بودند، خود ضياء الحق هم مانده بود اين همه جمعيت از كجا آمده است. قرار بود از فرودگا همراه رئيس جمهور پاكستان به مزار اقبال سري بزنند. مسيري حدود فرودگاه مهرآباد تا ميدان امام حسين (ع). مسئولين تشريفات 20 دقيقه را براي طي اين مسير پيش بيني كرده بودند. اما معلوم نبود مردم از كجا خبر شده اند و بدون تبليغات رسمي و وسيع اينطوري خيابان را قرق كرده اند ... ياد روز 12 بهمن و ورود امام به ايران مي افتادم. در تمام طول 15 كيلومتر ريخته بودند اطراف ماشين حامل دو رئيس جمهور. ما يك جيپ رو باز گرفته بوديم و جلوي خودروي حامل آقا و رئيس جمهور پاكستان حركت مي كرديم، فشار جمعيت طوري بود كه گاهي حس مي كرديم ماشين روي دست مردم است!
مردم هم جالب شعار مي دادند: درود بر خامنه اي، مرگ بر ضياءالحق... خيلي از نظر امنيتي وحشت كرده بوديم ... بالاخره به مزار اقبال لاهوري رسيديم، اما نه 20 دقيقه اي، چهار ساعت طول كشيد گذشتن از ميان شوق و شعار مردمان شهر لاهور پاكستان ...
هفتم؛ سال 70 يا 71 بود. فيلم بدوك را همراه با برخي مسئولان و هنرمندان در جلسه اي كه آقا هم حضور داشت، تماشا كرديم. فيلم كه تمام شد، آقا خيلي ناراحت شد و برافروخته گفت: اگر اين فيلم مبتني بر درام است كه حرفي نيست اما اگر مبتني بر واقعيات است من حرف دارم. سيد مهدي شجاعي ـ نويسنده فيلمنامه ـ گفت: متأسفانه مبتني بر واقعيت است. مجيد مجيدي هم اضافه كرد: البته فقط گوشه اي از واقعيت است وگرنه فيلم ظرفيت هر واقعيت و تلخي كه وجود داشت، را نداشت.
آقا از ما گزارش هايي خواستند كه ما هم مكتوب به ايشان داديم. اولين نتايج هم اين بود كه تمام مسئولان آن منطقه عوض شدند. اگر چه در همان جلسه هم آقا به مسئولان عتاب و خطابي داشت ... نگاه آقا به هنر و هنرمند اين طور است كه بايد مشكلات و انتقادات را مطرح كند. هنر متعهد و انقلابي را هنر همراه با درد مي داند تا مسئولان جامعه ببينند و براي رفع آن تلاش كنند.
هشتم؛ «اين بناها محصول سرپنجه هنرمند ايراني است؛ محصول فكر راقي و روشن بين ايراني است در سال ها و قرن ها پيش از اين... درست است كه جباران استفاده كردند، اما خالق و آفريننده اين مجموعه ها كيست؟ ذهن ايراني است، سرانگشت هنرمند ايراني است، روحيه بلندنظر ايراني است، ابتكار و ذوق ايراني است؛ اين براي يك ملت افتخار است. با اين ديد وقتي نگاه بكنيم، مي بينيم اينها مثبت است؛ چه تخت جمشيد، چه بقيه مناطق ديگر. اينها را نشان بدهيد.يك نفري براي من نقل مي كرد، مي گفت رفته بوديم يونان. ما را به مراكز گردشگري گوناگون مي بردند و آنها را به ما نشان مي دادند؛ از جمله به نقطه اي بردند، گفتند اينجا همان جائي است كه سپاهيان ايراني آمدند اينجا، از ما شكست خوردند... مردم را به يك بيابان خالي مي برند و نشان مي دهند كه اينجا آنجائي است كه ايراني ها در آن دوره لشكركشي كردند و در اينجا شكست خوردند. يك فضاي خالي را نشان مي دهند، يك ماده هاي تاريخي را با يك فضاي خالي اثبات مي كنند.
خوب، اينجا نزديكي كازرون - آنطوري كه شنيدم - مجسمه والرين است، امپراتور روم، كه زانو زده در مقابل پادشاه ايران وجود دارد. خيلي خوب، اينجا را برويد نشان بدهيد؛ اين به آن در!»
نهم؛ وقتي رئيس مجلس روسيه آقاي س ل زنيا اف به ايران آمد، ديداري هم با رهبري براي ايشان در نظر گرفتيم. ايشان در ميدان سياست آدم بسيار مقتدري بود، وقتي خدمت مقام معظم رهبري رسيد، آقا خيلي ايشان را تحويل گرفت و خيلي از روسيه تجليل كرد... نكته جالب در اين ملاقات اين بود كه آقا به ايشان فرمود: «شما نژادتان و نسل تان نشان مي دهد كه آدم هاي غيور و جسوري هستيد، شما از نژاد اسلاو هستيد.» بعد هم به حمله ي ناپلئون به روسيه و آتش زدن مسكو اشاره كردند و گفتند: «من دو رمان راجع به حمله ي ناپلئون به مسكو خواندم. ] يك رمان را شخصي فرانسوي و رمان ديگر را يك نفر روسي نوشته بود[» رئيس مجلس روسيه خيلي مبهوت شد بعد آقا فرمود كه ببينيد نويسنده ي فرانسوي ـ اسم او را هم آورد ـ مي آيد از يك دريچه اين حمله و اين ماجرا را مي گويد كه ما رفتيم، زديم، سوزانديم و غارت كرديم؛ اما نويسنده ي روسي از اين موضع وارد مي شود كه مقاومت كرديم و ايستاديم فرانسوي ها را به اين جا كشانيدم و در آتش قهر سوزانديم. ببينيد اين نگاه شما به تاريخ است و شما اين سابقه را داريد، مي توانيد اقتدار گذشته ي خود را دوباره احيا كنيد.»
وقتي رئيس مجلس روسيه از جلسه ي ملاقات بيرون آمد، گفت: اين رهبر شما مرا غافلگير كرد و از من هم پرسيد كه تو تاريخ مسكو را مي داني؟! واقعا آقا از او پرسيد كه شما تاريخ مسكو و حمله ي ناپلئون و اين ها را بلدي؟ رئيس مجلس روسيه ادامه داد: من ديدم تاريخ ما را بهتر از ما بلد است و تعجب كردم ايشان با اين همه كار، چگونه چنين اطلاع دقيقي از نويسنده ي روسي و فرانسوي و تاريخ و رمان و حمله ي ناپلئون به مسكو دارد و آن را مطالعه كرده است...
دهم؛ ولاديمير پوتين در دقايقي هيجان انگيز مبهوت گفتار و منش رهبري شده بود و بيشتر دوست داشت شنونده باشد تا گوينده آن هم در فضايي ساده و صميمي... ديدار كه تمام شد، گفت: با حكيم بزرگي كه در ايران به حكومت نشسته است هيچ خطري متوجه ايران نيست. من تمام ويژگي هاي مسيح را در آيت الله خامنه اي ديدم... در ايران هر چه هست، همين است كه در اينجاست. فكر نمي كردم ايشان اين قدر همه جانبه باشند. تنظيم سياست هاي ايران با رهبري اوست و او يك حكيم تصميم گير است. با وجود او هيچ خطري متوجه ايران نيست. من در ملاقات با آيت الله خامنه اي، معناي قانون اساسي جمهوري اسلامي و ولايت فقيه را فهميدم. درباره روسيه نيز مطالبي از اين حكيم شنيدم كه تاكنون از آن غافل بودم.


حالا يه صلوات هم براي سلامتيشون بفرستين


منبع



ولايت مطلقه ناپب صالح حضر...
ما را در سایت ولايت مطلقه ناپب صالح حضر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : a40knf بازدید : 159 تاريخ : سه شنبه 12 ارديبهشت 1396 ساعت: 13:31